نقدی بر سینمایی «باید میرفتی» اثر روان شناسانه 2020
تعداد بازدید : 2
وجدان مزاحم
نویسنده : علی رفیعی وردنجانی
«باید میرفتی» فیلمی تماماً شماتیک از روان نژندیهای مطرح شده توسط فروید است. چهره نامتعادل انسان گناهکار نه تنها در میزان سن با اندازهگیری گوشههای یک ساختمان توسط شخصیت داستان مشخص میشود بلکه روی میز تدوین با مهارت بالای تدوینگر به تصویر کشیده شده است. دیوید کوئپ به راستی وجدان و عذابهای لجوجانه آن را میشناسد و در مقام یک مؤلف که پیش از این در سینمایی «اتاق امن» با دیوید فینچر به عنوان نویسنده همکاری داشته نشان میدهد بسیار مستعد است. درونمایه این اثر نه تنها به چگونگی عذاب یک گناهکار ضمنی میپردازد بلکه به تأثیر آن بر روی همه کسانی که در چارچوبهای مختلف با او ارتباط دارند، اشاره میکند.
شیاطین
نام این سوتیتر را از رمان عظیم داستایوفسکی وام گرفتهام تا یادداشت خود را این گونه آغاز کنم که شیطان تنها نیرویی است که به واسطه آن انسان خود را در برابر جرائم محکوم میکند. ترسِ ناشی از ناآگاهی در این اثر نیز از همین موضوع نشأت میگیرد. سائقهای مؤلف نسبت به دگردیسی در یک روایت هولناک در میزان سن و ترکیببندی آن روی میز تدوین خلاصه شده است. تدوین فیلم بیش از آنچه هر اثر سینمایی دیگر نیاز به برش و اتصال تصاویر داشته باشد، نقش مهمی در تولید ایفا میکند. تدوین به نوعی نقشه سازهای لایتناهی را ترسیم میکند که در آن افراد گناهکار نه تنها با ترس از دست دادن مجبور به اعتراف خطای خود میشوند بلکه جهنم ترسیم شده را با آغوش باز میپذیرند. این جهنم دقیقاً همان آرمان شهری است که داستایوفسکی برای گناهکاران رمان خود ترسیم کرده است با این تفاوت که زمان در یک اثر سینمایی تحت کنترل تصویر در میآید و رؤیا و نسبیت را زیر یوغ خود میگیرد. از همان ابتداییترین پلانهای «باید میرفتی» شخصیت اصلی داستان را غیرطبیعیتر از حد معمول میبینیم. به طوری که حتی در واکنش احساسی نسبت به فعالیت هنری همسرش تحت کنترل عذابی است که وجدان او مدام گوشزد میکند. همان طور که قلب انسان نیرویی برای تقسیم خون به کل اعضای بدن تولید میکند وجدان نیز اعصاب و احساسات آدمی را تحت کنترل وضعیتهای مثبت و منفی خود دارد. از همین رو تفسیر تا حدود زیادی درستِ مؤلف از تأثیر خواب بر عملکرد عصبی نشان از فرویدیسم موجود در فیلم دارد.
سایه
صدای چکه قطرات آب و بارش باران همواره آغاز کننده یک سکانس هیجانی در «باید میرفتی» میشود. این امر در تداعی خاطرات متروک یک ذهن بیمار میکوشد. از آنجایی که چنین اینترآپتی از سوی مؤلف هم کاربرد ادبی دارد و هم کاربرد سینمایی؛ موفقیت او در زمینه فیلمنامهنویسی و چیدمان منظم یک اثر مخدوش را تبریک میگویم. سایهها نیز در این اثر نمونهای از آمال و آرزوهایی هستند که فرد خاطی در صورت به عقب برگرداندن زمان در دستیابی به آنان میکوشد. مانند سکانسهای پایانی هنگامی که پدر سایه دختر خود را بر روی دیوار میبیند و از همزاد خود که به صورت یک وجدان شیطانی ظاهر شده است میخواهد که او را رها کند. در صورتی که چندی بعد در حالی که به قصد کشتن او را با عصا میزند متوجه میشود او منی دیگر از منهای خود است. فیلم شاید در نگاه اول مانند دیگر آثار در این ژانر به واسطه انتخاب یک خانه متروک برای طرح قصه کلیشهای به نظر برسد، اما از آنجایی که مخاطب یک بار تواناییهای مؤلف را در پردازش قصه حتی در یک اتاق کوچک مشاهده کرده است میتواند با خیال راحت منتظر فیلمی جذاب و متفاوت باشد.
انگیزه قتل
مسئله اصلی کارگردان شناخت چرایی عملی است که انجام شده نه خود عمل. کارگردان در پایانیترین لحظات فیلم سعی میکند این توضیح را به مخاطب بدهد که هر عملی از یک دلیل محکم ذهنی نیرو گرفته است و چه دلیل محکمی باعث شده مردی نظارهگر خفه شدن زنی در وان حمام باشد و هیچ تلاشی برای نجات او نکند. در واقع لذت بیمارگونهای که شخصیت از شکنجه دادن خود و از تماشای دیگران در حال شکنجه شدن میبرد یک مازوخیسم اجتماعی است که از چک کردن گوشی همراه همسر و دیگر وسایل ارتباطی او طرح میشود. علاوه بر همه گرایشات روانی مؤلف، فیلمبرداری و طراحی صحنه دقیق در این اثر توانسته آن را به نمونه مثالزدنی در این ژانر تبدیل کند. ژانری که دارن آرونفسکی با «مادر» در آن یک شکست تمام عیار را تجربه میکند.