
یادداشتی درباره «مرد عنکبوتی: راهی به خانه نیست»
تعداد بازدید : 0
وقتی زمان تار عنکبوت میبندد
ادامه از صفحه یک
غصههای بی قصه
به سکانس شروع فیلم خوب دقت کنید. پیتر پارکر با یک خبر جعلی مجرم شناخته میشود. شروع فیلم به همان اندازه جعلی و ساختگی است. فیلم تا ملاقات با دکتر استرنج برای یک بیننده جدی سینما شروع نمیشود. قصه در فیلم شکل نمیگیرد و مجموعهای از دغدغههای اجتماعی که به عقیده من تلاشی است برای بقای دنیای ابرقهرمانی مارول باعث ایجاد کشمکشهایی میشود که از پیش سوختهاند. کشمکشهایی که بیننده برای یافتن چرایی، چگونگی طرح داستان را دنبال نمیکند بلکه تنها چگونگی، زرق و برقهای سینمایی را به عنوان سرگرمی پی خواهد گرفت. اگر بخواهیم با متر مارول به این اثر سینمایی نگاه کنیم، فیلم تلاشی است برای یادآوری دیگر آثار ابرقهرمانی این استودیو و البته بقای آن که اشاره کردم. پیتر پارکرهایی که بر اساس تصادف با ایجاد حلقه زمان اشتباهی وارد داستان میشوند، ضد قهرمانهایی که ورودشان بیدلیل و ریشه است، حتی طمع مصنوعی ضد قهرمانها جذابیت شخصیتی برایمان ایجاد نمیکند و رابطهای که بین پیتر پارکر کنونی و مری جین میبینیم، هنوز سر و شکل باورمند برای بیننده پیدا نکرده که با یک ایثار مصنوعی از نو شروع میشود؛ پارکر انتخاب میکند که او زنده بماند اما همه چیز را دربارهاش فراموش کند. فیلم مجموعهای از کنشهاست که با واکنشی از سوی بیننده مواجه نمیشود. در واقع «مرد عنکبوتی: راهی به خانه نیست» غصه دارد اما از قصه خبری نیست. تمام دغدغهاش بقای بیزینس است.
کمیک
سینمای مارول همچنان سرگرم کننده درجه یک است اما نه به اندازه بتمن دیسی. بتمن انسانیترین شکل یک ابرقهرمان است. موهبتهایی که قهرمانان و ضدقهرمانان مارول دارند جنبه فانتزی داستان را افزایش داده است. کمیکبوک اساساً برای سرگرمی کودکان نوشته میشود. ابرقهرمانهایی که در آن شکل میگیرد زیر ساختی سریالگونه دارند. اما در این چند سال اخیر مارول ریشه کمیک را سوزانده است. این استودیو میخواهد حرف سیاسی بزند، سرگرم کند و یک جادوگر بزرگ در سینما شناخته شود. جادوگر بزرگ بودن برای سینما به تجمیع گروهی قهرمانهایی نیاز دارد که یکییکی برای بیننده تعریف شده و شناخته شدهاند. مارول هنگامی که به تنهایی از مرد عنکبوتی، دکتر استرنج، کاپیتان آمریکا و... فیلم میسازد در حال یک رقابت تقریباً سینمایی و قطعاً تجاری است و اخیراً با ساخت فیلمهایی که مجموعهای از ابرقهرمانها را رو در روی یک ضدقهرمان یا چند ضدقهرمان قرار میدهد معلوم شده برای داستانگویی نیز به مشکل بزرگی برخورده است. بیننده فیلم «مرد عنکبوتی: راهی به خانه نیست» با داستان مواجه نمیشود بلکه با ناداستانی روبهرو خواهد شد که میخواهد از وقوع داستانهای پیشین جلوگیری کند. دیگر برایمان هیجانانگیز نیست که بندیکت کمبریج در نقش دکتر استرنج چگونه جادو سر هم میکند یا چگونه متافیزیک زمان را در دست میگیرد. به نوعی زمان در این اثر مانند خانههای نموری که گوشه دیوارشان تار عنکبوت بزرگی بسته، عمل میکند. فیلم بار منطقیاش را مدیون منابع داستانی خود است و در حقیقت منطق داستانی جدیدی به وجود نمیآورد.
نظاممندی محض
نظام سینمایی در هالیوود به گونهای است که به مخاطب اجازه مقایسه میدهد. مثلاً میشود فیلمهای مارول را با دیسی، پارامونت پیکچرز، برادران وارنر و... مقایسه کرد و از یک عقبه تاریخی، حال را مورد مطالعه قرار داد و شاید این بزرگترین اتفاق سازمانی برای هنر سینما باشد. اما از آنجا که مسئله ما در این یادداشت سینمایی «مرد عنکبوتی: راهی به خانه نیست» و اساساً استودیوی مارول است باید به این نکته اشاره کنیم که این نظام مجبور به دیکتاتوری برای پیشبرد اهداف داستانی، فرهنگی و تجاری خود شده است. با به کارگیری ابزار برتر در زمینه ساخت فیلم میتواند هر آنچه را به تخیل میرسد به تصویر کشد، جذابیت و کشمکشی ایجاد میکند که گاه آدمی در رویاهای دور دست به دنبال آن است. نظاممندی در چنین استودیوهایی که البته شدیداً معتقدم استودیوهایی مانند دیزنی یا پیکسار خارج از این دستهبندی هستند، باعث مردن خلاقیت میشود. تماشاگر امروزی که تازه مرد عنکبوتی را میشناسد جذب داستان یک ابرقهرمان نمیشود بلکه او به سمت زرق و برقهای سینمایی جذب میشود. این در حالی است که فیلمهای ابتدایی از مرد عنکبوتی یا دیگر آثار ابرقهرمانی اولویت داستانگویی و طرح شخصیت داشتند. به نظر من راهی که سینمای ابرقهرمانی برای تسخیر گیشهها پیش گرفته، موجب خشک شدن ریشه داستان در سینما خواهد شد.