کمتر سریالی طی سالهای اخیر مثل «فارگو» اثر «نوآ هاولی» با چنین جرئت و شجاعتی، چنین با سبک و سیاق خودش بازی کرده است. سریال Fargo در فصل اول چیزی شبیه به یک بازی موش و گربه جنایی بود و بعد سراغ گروههای خلافکاری رفت. با این حال تمام داستانهای شگفتانگیزی که این سریال طی سالهای اخیر روایت کرده، هیچ چیز به اندازه فصل چهارم Fargo جاهطلبانه و جنونآمیز نیست.
حال اینکه این حد از جاهطلبی نکته خوبی است یا نه، بستگی به دیدگاه شما و دلیل اصلیتان برای تماشای این سریال دارد. فصل چهارم فارگو، دیگر مختص یک گروه خلافکاری نیست؛ بلکه حالا تاریخ تمام گانگسترهای یک شهر را روایت میکند.
طی دهههای متعددی که در کانزاسسیتیِ خیالی سپری شده، قدرتمندترین خلافکاران شهر به یک سنت عجیب پایبند هستند: دو تا از بزرگترین روسای گانگستری پسرهای خود را با یکدیگر معاوضه میکنند. این سنت با این عقیده بنا شده که چنین معاملهای توازن قدرت ایجاد نموده و بین گروهها صلح برقرار میسازد.
اما طی تمام این سالها سنت مذکور فقط وسیلهای بوده تا خانوادههای خلافکار در کانزاسسیتی با روشهای خلاقانهتری یکدیگر را نابود کنند.
به هیچ وجه نمیشود این حقیقت را نادیده گرفت که فصل جدید «فارگو» پر از نامهای بزرگ است؛ نامهای بزرگ، کاراکترهای بزرگ و جزئیات فوقالعادهای که ساعتها طول میکشد تا همهشان را بررسی کنید.
گروه سیاهپوستانِ لوی کانون
(کریسراک) و گنگ ایتالیایی جوستو فادا (جیسونشوارتزمن) هرکدام با کاراکترهای کلیدی خود وارد میدان میشوند؛ کاراکترهایی که به شدت منحصر به فرد هستند و حتی عادات و خلق و خوی مخصوص خودشان را دارند.
حال اینکه کلکسیون گسترده خلافکاران این فصل تنها بخش کوچکی از شخصیتهای اصلی فارگو محسوب میشود و Ethelrida Pearl Smutny (با هنرپیشگی امیری کراچفیلد)، Oraetta Mayflower (با هنرپیشگی جسی باکلی)، Zelmare Roulette (کارن الدریج) و Swanee Capps (کلسی چو) در کنار Deafy Wickware (تیموتی اولفینت) روح و جان تازهای به تیم بازیگری فصل چهارم بخشیدهاند.
گرچه اگر معمولاً اسامی و تاریخچه شخصیتها یادتان میرود و به خوبی نمیتوانید داستان تعداد بیشماری کاراکتر متنوع را همزمان دنبال کنید،احتمالاً فصل جدید فارگو کمی برایتان دردسرساز باشد. با این حال تمام این شلوغی و جنون بیحد و مرز کاری میکند تا ما به عنوان مخاطب لحظهای توقف کنیم و هسته و قلب فارگو را مورد واکاوی قرار دهیم.
اصلاً چرا ما مردم به داستانهای خلافکاری و جنایی اینقدر علاقه داریم؟ چرا هواداران ماجراهای گانگستری و جنگهای خونین میان آنها زیاد است؟ و مهمتر اینکه در این بلبشو کدام شخصیتها دل مخاطب را بهدست میآورند و کدام زیر چکمههای تنفر و تعصب ما خرد میشوند (و چرا)؟
از بسیاری از جنبهها، فصل چهارم سریال Fargo مثل یک بتل رویال گسترده است که نهایتاً جایزه آنچنانی به کسی نمیدهد. برندگان جنگ گانگستری به عنوان «آمریکایی» شناخته میشوند و کمی آزادی به دست میآورند اما بازندهها در سایه مرگبار «بقیه» بودن گم میشوند و هویت اصلی خود را میبازند.
فارگو، در اینکه لوی کانون دقیقاً کجای این جنگ ایستاده، اصلاً مرتکب اشتباه نمیشود. او و مردانش به خاطر رنگ پوستشان سوی بازنده میدان هستند و تاریخ دهه ۵۰ میلادی بر همین مسئله گواه است. اما با این اوصاف آنها همچنان باید پا به میدان مبارزه بگذارند و با جان و دل برای پیروزی تلاش کنند.
به نقل از «کایلا کاب» نویسنده وبسایت Decider «فصل چهارم Fargo به هم ریخته و پر از آشوب است؛ چراکه آمریکا به هم ریخته و پر از آشوب است». در اواسط قرن بیستم واقعاً هرکسی حق صحبت یا حتی «آمریکایی بودن» نداشت و رنگ پوست یا در پارهای از موارد، جنسیت این موضوع را تعیین میکرد.
اما احتمالاً به تصویر کشیدن این آشوب و جنگهای نابرابر مفید و بعضاً ضروری به نظر میرسد. سازندگان فارگو نیز به خوبی این مسئله را درک کردهاند و با هنری هرچه تمامتر آن را به تصویر کشیدهاند.
فصل چهارم سریال Fargo خواستههای جاهطلبانه و خارج از عرفی دارد و تا حد بسیاری موفق به حصول آنان شده است. اگر احیاناً این سریال را تا پایان فصل سوم دنبال کردهاید و به آن علاقه دارید، پس از دست دادن فصل چهارم که نقطه اوج سریال است، منطقی به نظر نمیرسد.
Fargo مجموعهای در ژانر کمدی سیاه، جنایی و درام است که بر اساس فیلمی به همین نام (اثر برادران کوئن) ساخته شده است. کارگردانی این مجموعه تلویزیونی بر عهده «نوآ هاولی» است و خود «برادران کوئن» تهیهکنندگی آن را بر عهده دارند.
این سریال بازیگران فوقالعاده مطرح و باکیفیتی چون بیلی باب تورنتون، مارتین فریمن، آلیسون تولمن، کالین هنکس، کریستین دانست، باب ادنکیرک، یوان مکگرگور، پاتریک ویلسون و کریکون را در خود میبیند.