درباره فیلمسینمایی «روزی روزگاری در هالیوود» بهبهانه درخشش در جشنواره گلدنگلوب
تعداد بازدید : 3
میخواهم زنده بمانم
پناه کارگردان به یک ابرستاره برای آغاز داستان نشاندهنده ضعف او در ساخت شخصیت سینمایی و عبور از خط زمان به واسطه یک تجربهگرایی است
نویسنده : علی رفیعی وردنجانی
«روزی روزگاری در هالیوود»جدیدترین ساخته «تارنتینو» کارگردان شمشیر باز سینمای جهان، نبرد خونین میان هنر و ذائقه درونی است. یک تقلب بزرگ از همه چیز که هیچ چیزی از آن حاصل نمیشود. برخلاف بسیاری از نقدهای مثبتی که به فیلم شده، بر این باورم که این اثر ضعیفترین ساخته تارانتینو در طول سالهای فعالیت اوست.
در آغوش پاچینو
قصه با روایتی نوستالژیک از زندگی «ریک دالتون» آغاز میشود. یک ماجراجویی بیسر و ته که محوریت آن «کلیف» بدلکار دالتون، قرار دارد. اشاره به تاریخ سینما در این اثر هرگز شکل سینمایی پیدا نکرده است؛ زیرا لحظاتی که تارانتینو مخاطب را به حضور در پشت صحنه یک فیلم وسترن که دالتون در حال ایفای نقش در آن است، دعوت میکند به مراتب لذتبخشتر از موضوع اصلی فیلم، یعنی استیصال یک ستاره هالیوودی است. «برد پیت» و «لئوناردو دیکاپریو» هرگز همبازی خوبی نخواهند بود؛ زیرا دو شیر در یک جنگل نمیتوانند سلطان باشند و به همین جهت نه آن چهره هیجانانگیز و کمدیوار برد پیت در «حرامزادههای لعنتی» را شاهدیم و نه جدیت مسخ کننده دیکاپریو در «جانگو آزاد شده». تارانتینو در «روزی روزگاری در هالیوود» ستاره دیگری به نام «آلپاچینو» وارد قصه خود کرده که کمترین کاربرد سینمایی ندارد و تنها میتواند بخش تاریخی قصه را ارضا کند. پناه کارگردان به یک ابرستاره برای آغاز داستان نشاندهنده ضعف او در ساخت شخصیت سینمایی و عبور از خط زمان به واسطه یک تجربهگرایی است.
شمشیر خونین
تارانتینو یک متقلب بزرگ است. این جمله از «انیو موریکونه» آهنگساز برجسته سینمای جهان را بهخوبی در این اثر میتوان دید. قصه فیلم علاوه بر اینکه خرده جنایتهای باقیمانده از «کیل را بکش» را به دوش میکشد بلکه با تولید محتوای غیرحقیقی، گزافهگوییهای خود را میپوشاند. تارانتینو در «روزی روزگاری در هالیوود» میگوید: میخواهم زنده بمانم و برای اثبات گفته خود متوسل به شعلهافکن در دستان ریک دالتون میشود. سکانس پایانی فیلم تداعیگر خواستههای یک ذهن بیمار از گفتمان سینمایی با مخاطب است. درگیریهای مستانه و کمدیوار، له کردن صورت دشمن، استفاده از چاقو برای دفاع از خود، به آتش کشیدن چهرهای آسیایی در استخر و... ثابت میکند مؤلف همچنان لذت کشتار تن به تن را به استفاده از سلاحهای دوربرد ترجیح میدهد. نزول تارانتینو در آثار سینمایی پس از «حرامزادههای لعنتی» آغاز شد. البته که خود این اثر عقبگردی به سوی کشف فرم در سینمای سلیقهمحور تارانتینو بود اما «هشت نفرتانگیز» و بهتازگی «روزی روزگاری در هالیوود» فرم با شمشیر خونین محتوا سلاخی میشود. در فیلمنامه این اثر همه چیز در حد معرفی باقی میماند. شکلگیری ارتباط کلیف با هیپیها و چرایی آن. استیصال ریک دالتون و برخورد او با دختربچهای که به اندازه یک بازیگر کهنسال تجربه دارد. همسایگی با «رومن پولانسکی» و حضور نامشخص و نامربوط «مارگو رابی» در اثر. حذف چگونگی و چرایی در ارتباط کاراکترهای قصه به عنوان مثال: یافتن مکان کلیف توسط هیپیها، مبارزه کلیف با بروسلی، گم شدن سرونشت پاچینو و رستگاری بیمنطق ریک دالتون با ورود به
میهمانی مارگو رابی که اکنون حامله شده است. سینمای تارانتینو نمود روانی ذهنی است که پرخاشگریها و عقدهها را با پاشیدن رنگ سرخ بر تابلو بروز میدهد.