مرحوم «مدرس» میگفت: مجلس به منزله عصاره ملت و مرکز ثقل مملکت است. سالها از روزی که بزرگمرد تاریخ ایران برای همیشه چشمهایش را درپسِ توطئه رضاخانی بست و به شهادت رسید، میگذرد و امروز دهم آذرماه، در روزی که به نام روز مجلس نامگذاری شده، حتی نمایندگان مجلس هم عقیده دارند: «مجلس دیگر در رأس امور نیست». همانی که یک روز احمدینژاد میگفت و همه برآشفته شدند که چرا رئیس وقت قوه مجریه، مقابل قوه مقننه ایستاده و آن را به سخره میگیرد و زیرسوال میبرد و برایش ارج و قربی قائل نیست. هرچند شاید بشود ادعا کرد نخستین جرقهها در زمان همان دولت مشعشع(!) خورد وقتی رئیس دولتهای نهم و دهم برای پاسخ به نمایندگان به مجلس رفت و پاسخ سؤالها را با تمسخر و ریشخند و نیشخند و شوخی داد. همان روز و روزگار فراموش نشدنی که با استفاده از کلماتی چون، شوخی با مجلس، نامردی، با شانس لیسانس گرفتن، آسان بودن سؤالات و... باعث شد تا پس از خروج رئیس جمهور از صحن علنی مجلس، تعداد زیادی از نمایندگان در واکنش به اظهارات احمدی نژاد تذکر و اخطار قانون اساسی بدهند و در این میان رئیس مجلس، سکوتی معنادار اتخاذ کرده بود. آن روز نکته تعجبآور و حیرتانگیز ماجرای جلسه، جایی بود که رئیسجمهور وقت، در توضیح علت اینکه چرا مجلس را رأس امور نمیداند، گفت که برای رئیس جمهور یک حدی از آزادی بیان را قائل باشید و مجدداً در حضور نمایندگان و از تریبون مجلس عنوان کرد که با استدلال میگوید مجلس در رأس امور نیست اگر کسی میتواند برای رأس امور بودن مجلس استدلال بیاورد!
و حالا هشت سال بعد از آن روز، نمایندگان مجلس استدلالها و نشانههایی میآورند تا ثابت کنند مجلس شأن و جایگاه سابق خود را ازدست داده است. مثلاً «مصطفی کواکبیان» که چند دلیل برای اثبات افول مجلس و جایگاه این نهاد مهم آورده است. یکی از این چند دلیل را تصمیمات شورای هماهنگی اقتصادی سران سه قوه میداند که اعتقاد دارد رهبر انقلاب باید آن را منحل کنند. دلیل دیگر را ردشدن مصوبات مجلس توسط شورای نگهبان میداند: «هر مصوبهای که داشته باشیم توسط شورای نگهبان به دلیل مصوبهای که شورای عالی انقلاب فرهنگی داشته است، رد میشود حال اینکه اصلی از قانون اساسی برای جایگاه شورای عالی انقلاب فرهنگی وجود ندارد. امام (ره) این شورا را تأسیس کردند و ما هم به آن احترام میگذاریم اما نه اینکه مصوبات آن خط قرمز محسوب شود.»
مشکل بعدی تداخل وظایف و موازی کاریهاست. موردی که پیش از این نمایندگانی چون علی مطهری و محمود صادقی هم بهویژه در ماجرای لوایح چهارگانه به آن اشاره کرده بودند و به طور مشخص به «مجمع تشخیص مصلحت نظام» اشاره دارد که این نمایندگان اعتقاد دارند «مجلس دوم» شده است. کواکبیان در این باره میگوید: «ما در این خصوص حرفی نداریم که شورای نگهبان مصوبه مجلس را برگرداند و بعداً ما اصرار میکنیم و به مجمع تشخیص مصلحت نظام میرود و در آنجا تعیین تکلیف میشود، اما اکنون هر مصوبهای داشته باشیم نخست به مجمع تشخیص مصلحت نظام میرود و در آنجا شورایی وجود دارد تا بررسی کند این مصوبه با سیاستهای کلی نظام منافات نداشته باشد که اگر منافات وجود دارد شورای نگهبان اصلاً ورود پیدا نکند.»
و البته که فقط اینها نیست. شاید بد نباشد افول جایگاه مجلس را به جز بیرون از بهارستان، در داخل ساختمان شیک هرمی با قاعده مثلثی میدان بهارستان هم جستوجو کنیم. جایی که نمایندگان با برخی رفتارها و گفتارهای دور از شأن و جایگاه نمایندگی، مردم را «دلزده» و «بیاعتماد» کردند. از سلفی با موگرینی گرفته تا زد و بندهای پشت پردهای با وزرا و امضاکردن طرح استیضاح و پس گرفتنهای ناگهانی امضاها و مطرح شدن برخی فسادهای مالی و اخلاقی توسط نمایندگان و بیان جملاتی خارج از قاعده ادب و آداب ایرانی و اسلامی و رفتارهای کاملاً جناحی و سیاسی حتی وقتی پای سرنوشت ملت درمیان بوده است و مورد آخری هم همین ماجرای بیاطلاع بودن از افزایش نرخ بنزین و ضد و نقیضهایی که دراین باره مطرح شد و قص علیهذا... و اینها تنها مشتی نمونه خروار است که باعث شده تا حتی علی مطهری هم اعتراف کند «مجلس الان دیگر خیلی در رأس امور نیست.»
مجلس شورای اسلامی در قانون اساسی جمهوری اسلامی نهادی است که باید تبلور مردم سالاری باشد و در عالیترین جایگاه دموکراسی قرار گرفته و برخواسته از اراده ملت باشد، اما آنچه در عمل شاهدیم این است که نهاد پارلمان هرچه پیش رفته از آن وزانت و سنگینی که مجلس اول داشت فاصله گرفته و جایگاه سیاسیاش کمرنگ شده است.
شاید به این خاطر که این روزها و روزگار، «مدرس» نداریم یا حداقل نمایندگانی که مثل «مدرس» فکر کنند و عمل کنند نداریم یا در خوش بینانهترین حالت، «کمتر داریم.»
«مدرس» یکی بود و یکی میماند. بزرگمردی که رضا شاه، او را فرستاد به خواف برای تبعید تا انتقام مخالفتش را با تأسیس حکومت پهلوی گرفته باشد بعد اما، دو سال نگذشته از تبعید، کاغذی به آیت ا... فرستاد که اگر پا پس بکشد از بازی سیاست و مثل خیلی از آخوندهای درباری، رام شود و سر به زیر، تفقد همایونی اعلی حضرت شاید شامل حالش میشود و دیگر مجبور نباشد غم دوری را تاب بیاورد. پیرمرد اما شانه بالا انداخت که «نه»، ترسی نداشت!
مال و مکنتی نداشت که بیم از دست دادنش را داشته باشد، داراییاش از دنیا مگر چه بود؟ کتابهایش؟ همه را سپرده بود به ذهن؛ عصای سپید بینقش و نگارش؟ تکیه گاه خدا بود بدون عصا هم استوار بود؛ لباس روحانیتش؟ ارزانترین پارچه بود در آن روزگار که فقرا میپوشیدند.
رضاخان دست آخر دستور داد با زبان روزه و شبانه شهیدش کردند اما مدرس، مدرس ماند برای همیشه تاریخ تا روزی مثل امروز را به نامش و یادش به نام «مجلس» نامگذاری کنند و هرکسی پا به این نهاد میگذارد یادش باشد از گذرگاه خون «مدرس» و «مدرس» هاست که با آسودگی ردای وکیل الدوله بودن ملت به تن کرده و اگر میخواهد مثل «مدرس» ماندگار شود باید یک مدرس تمام عیار باشد: مجاهد، غیر قابل خرید و فروش و مدافع مردم.