درباره سینمایی «سرخ پوست»؛
تعداد بازدید : 3
سینما منهای داستان
نویسنده : علی رفیعی وردنجانی
سینما منهای داستان عنوان تیتری است که برای این یادداشت انتخاب کردهام، به دلیل تلاش کارگردان برای به نمایش گذاشتن وجهه سینمایی یک رسانه و غفلت او از شخصیتپردازی و داستانگویی. نیما جاویدی با ساخت «سرخ پوست» ابزار سینمایی را به خوبی معرفی کرده، میزان سن، لوکیشن، صدا، موسیقی، تدوین، گریم و دکوپاژ، اما از مهمترین جنبه هنری یک اثر، داستان و شخصیت، غافل مانده است.
غرور نابجا
با همه تعریفهایی که از ورود جاویدی به یک زندان در دهه 40 ایران شده است موافقم، اما با این که آیا این تعریفها به داستان و شخصیت فیلم تبدیل میشوند، مسئله دارم. اول اینکه مشخص نمیشود چرا رئیس زندان باید ترفیع بگیرد؟ صرف اینکه درجهدار ارشد از او پیش مافوق خود تعریف کرده باشد کافی نیست، مخاطب باید شرایط ویژه آن زندان را درک کند و مدیریت منحصربفرد زندانبان را شاهد باشد. دوم اینکه شخصیت به گونهای خوشحالی خود را نشان میدهد که نشان از نقطه ضعف روانی وی دارد، به عنوان مثال: زندانبان در اتاق شخصی خود هیجان خود را با یک رقص آرام و تانگو با سایه خود تخلیه میکند و در برابر زیردستان خود با چهرهای جدی و مقابل مافوقش دست و پا شکسته رفتار میکند. این نمود روانی شخصیت دقیقاً نقطه مقابل رفتار او در سکانس پایانی سرخپوست است. رئیس زندان هنگامی که متوجه میشود احمد سرخپوست زیر پوست دار زندان مخفی شده است و او را در خفا یافت میکند با یک نگاه ساده به مددکار و همسر و بچه احمد سرخپوست دل از همه تلاشهای خود برای یافتن و رسیدن به رتبهای بالاتر میکند. سینما منهای داستان در اینجا آشکار میشود که زندانبان در عین بیشخصیتی غرور یک افسر پلیس را به خود گرفته که در برابر هوس خود نسبت به مددکار دست و پا شکسته است چه رسد به مافوق خویش.
تنگنای دوربین
به جرأت میگویم که «سرخپوست» به لحاظ تعریف درست و جدی از سینما در ایران به شکل منحصر بفردی عمل کرده است. این انحصار فعالیت او به نقطه ضعف روایی تبدیل میشود. علی حاتمی سینما را ایرانیزه شده به مخاطب ارائه کرد و فریدون رهنما به مدرنترین شکل ممکن از سینمای جهان برای مخاطب ایرانی گفت، اما نیما جاویدی سینما را به شکل بصریاش معرفی میکند. دوربین بهمنش بهترین دوربینی است که در سکانس پایانی از تنگنای دید مخاطب به زندانبان مینگرد. موسیقی رامین کوشا در حالی که هنسزیمر را یادآوری میکند، اما ریتم سینمایی را به خوبی رعایت کرده و از همه مهمتر، طراحی لباس و گریم پرسوناژها چشمنواز است و در عمق میدان کارایی پیدا میکنند. مسئله اصلی من با همه این اتفاق خوب سینمایی این است که هیچ کدام عناصر به پیشبرد و هدف داستانی فیلمنامه کمکی نکردهاند. هرکدام به نوبه خود بهترین شکل را ارائه میدهند، اما کلیت تأثیرگذاری ندارند. مخاطب با خود میاندیشد: خب که چی؟. رئیس زندانی که قرار است تا ساعتهای دیگر شاهد تخریب آن مکان و ارتقای پست خود باشد چرا باید برای یافتن زندانی فراری که مافوقش از وجود او بیاطلاع است خود را به زحمت اندازد؟ دوم اینکه چرا در پایان که او را یافته است با نگاه زنانهای رهایش میکند؟
در جستوجوی فرم
بارها در یادداشتهای خود به این نکته اشاره کردهام که سینمای ایران فیلم تولید نمیکند بلکه کارگردان میسازد فارق از این که کارگردان تا چه اندازه به ماهیت هنری کار خود ایمان داشته باشد، این نکته مهم است که اثر خروجی وی مخاطب را به سالنها بکشاند. بر همین اساس نیما جاویدی که در اثر ابتدایی خود به تقلب از فرم فرهادی محکوم شده بود این بار در جستوجوی فرمی است که او را از مابقی کارگردانان مستثنی سازد. تفکیک سینمایی در کشور ما با افکار کارگردانان صورت میگیرد نه فرم و شکل هنریشان و این بزرگترین مسئلهای است که من به عنوان یک منتقد سینمایی با چنین اوضاعی داشتهام و دارم. سینما منهای داستان هیچ تأثیر مثبت و منفی بر ذهنیت مخاطب نمیگذارد بلکه گویی مخاطب وارد شهربازی شده باشد، هیجانی کاذب را دریافت میکند که به محض جاری شدن تیتراژ پایانی از بین میرود.