هشدار روانشناسها درباره شیوع بیماریهای روحی و روانی
تعداد بازدید : 2
شادی ؛معضل گم شده جامعه
نویسنده : مریم کاظمیان فرد
داخل اتوبوس نشسته بود؛ حدودا هجده ساله بهنظر میرسید. سرش را به شیشه اتوبوس تکیه داده بود و بیرون را بدون اینکه احساسی در چهره یا چشمانش نمایان شود نگاه میکرد. اصلا شاید نمیدید، فقط نگاه میکرد. بعد از مدتی سه عدد قرص را خیلی راحت با مقدار کمی آب بلعید! با تعجب نگاهش کردم. گفت: «دیازپام 10بود.» گفتم: «سه تا قرص با هم زیاد نیست؟» گفت: «نه تازه همین هم اثر نمیکند، می خواهم همین که به خانه رسیدم اثر کند شاید بخوابم.»پرسیدم: «چرا چنین قرصهایی را میخوری؟» جواب داد: «سرم درد میکند و بیحوصلهام.» گفتم: «مسکنهای ضعیفتری هم هست. چرا از یک آرامبخش استفاده میکنی؟» گفت:«مدتی پیش که شبها خوابم نمیبرد، به دکتر مراجعه کردم؛ اینها را داد. الان هم دیگر باید سه تا سه تا بخورم وگرنه جواب نمیدهد. قرصهای ضعیفتری مثل استامینوفن و آکسار هم که اصلا اثر ندارد.»
تقریبا غیرممکن است اثری از انواع و اقسام مسکنها و آرامبخشها نیابید.امروزه، در جامعه جوانانی را مشاهده میکنیم که سردرگریبان، مبهوت، افسرده و عصبی هستند؛ چهرههای درهم کشیدهای دارند و هر کس به آنها میرسد میگوید، مگر کشتیهایت غرق شده! به راحتی این مکالمات در میان مردم رواج یافته و به راحتی اصطلاحاتی مانند «عصبیاست» یا «دچار افسردگی شده» به مکالمات همیشگی میان مردم تبدیل شده است. از سوی دیگرمطبوعات و رسانهها، آمارهای مختلفی از افسردگی مردم ایران و شیوع افسردگی، وسواس و مصرف قرصهای آرامبخش و مسکن ارائه میدهند. مصرف قرصهای مسکن و آرامبخش، به جزئی از زندگی روزمره بسیاری از افراد پیر و جوان تبدیل شده است. این در حالی است که حمل و به همراه داشتن مسکنهای خفیفی مثل «استامینوفن» درکشورهای عرب همسایه جرم محسوب میشود و افراد حامل را بهعنوان حمل مواد قاچاق دستگیر می کنند.هاشمیقاضیزاده، وزیر پیشین بهداشت بارها نرخ بالای افسردگی ایرانیان را رسانهای کرد و با استناد به آمارهای داخلی و موسسههای بینالمللی به ضرورت درمان این درد ناسور تاکید میکرد. وزیر بهداشت کنونی نیز مانند وزرای بهداشت سابق هر از چند گاهی به شیوع افسردگی در جامعه هشدارمیدهد.سعیدنمکی، در دیدار با نماینده ولیفقیه و امام جمعه زنجان، ضمن هشدار به شیوع افسردگی در کشور، بیماریهای روانی بهخصوص افسردگی را از عوامل مهم رغبت به اعتیاد، خودکشی و خشونت دانست.آمارهای جهانی نیز به شیوع افسردگی در کشور صحه میگذارند. بر اساس گزارش شبکه راهحلهای توسعه پایدار (SDSN) - نهادی زیر نظر سازمان ملل متحد که از سال 2012 آغاز به کار کرده است، طی سال 2017 ایران در انتهای جدول شادی و جزء کشورهای غمگین دنیا به حساب میآید. در حالی که مسئولان و آمارهای داخلی و بینالمللی به شیوع افسردگی در کشور صحه میگذارند، بسیاری از جامعهشناسان و کنشگران اجتماعی نیز معتقدند، غم و اندوه در جامعه ایران نهادینه شده و فرهنگ سوگواری ایرانیان بر فرهنگ شادمانیشان پیشی گرفته است.براساس آمار وزارت بهداشت، ایران نزدیک به 50درصد از مردم تهران به یکی از انواع اختلالات روانی و برخی نیز به چند نوع اختلال روانی دچار هستند.این در حالی است که بیشتر کارشناسان، کاهش شادی در جامعه را از مهمترین علل بروز این اختلالات میدانند.
ایرانیان بیحوصله هستند؛ نه افسرده
برخی جامعهشناسان معتقدند: «در ایران نیز مانند بسیاری دیگر از نقاط دنیا ۹۰درصد افرادی که به روانپزشک مراجعه میکنند، راه را اشتباه رفتهاند.»
دکتر مصطفی اقلیما، میگوید: بیماری مردم ایران برخلاف آنچه رایج شده افسردگی نیست.
مردم ایران دچار بیهدفی، ناامیدی و بیحوصلگی شدهاند.به گفته وی: بیماری باید ریشه ارگانیک داشته باشد؛ درحالیکه مردم ما عموما دچار چنین مشکلی نیستند. آنچه ایرانیان را به رخوت کشانده و آنها را به ظاهر افسرده می کند، مسائل مختلف است؛ مسائلی که ریشه ارگانیک یا شخصی ندارند بلکه ناشی از شرایط اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و خانوادگی است.اگر دختر جوان شبها دچار بیخوابی میشود، به علت بیماریهای عصبی نیست؛ بلکه بهدلیل بیکاری و بیهدفی در زندگی است؛ زیرا امکان اشتغال و ادامه تحصیل محدود است. محدویتهای عرفی و خانوادگی، مانع فعالیتهای بسیاری میشوند. تفریحات زیادی برای جوان، وجود ندارد و او مجبور است تمام روز خود را تنها سپری کند؛ بدون آنکه هدف خاصی برای زندگی یا امیدی به آینده داشته باشد. جوانان،کم و بیش با همین مشکلات مواجهند؛ یا بیکارند یا شغلشان را بر اساس تواناییها، استعدادها و علایقشان انتخاب نکردهاند، درآمد آنها کفاف مخارجشان را نمیدهد.در چنین شرایطی است که افراد اعتماد و امید خود را به آینده از دست میدهند و چون هدف ویژه ای ندارند، برنامهریزی خاصی نیز برای زندگی خود و پیشرفت به سوی کمال درنظر نمیگیرند. نخستین نتیجه چنین شرایطی، بیتوجهی و بیحوصلگی است یا واکنشهای عصبی تند و پرخاشجویانه.وی ادامه می دهد: کارمند اداره دایما باید نگرانی داشته باشد که تا کی میتواند شغلش را حفظ کند و در صورت اخراج هیچ حق اظهارنظری ندارد. از سوی دیگر شاهد تبعیضها و بیعدالتیهای مکرر در محل کار خود بوده و معتقد است جایگاهش با توجه به تواناییها و فعالیتی که میکند عادلانه نیست؛ تحت چنین شرایطی کاملا طبیعی است که افراد دچار مشکل شوند و به روانپزشک مراجعه کنند. اما یک روانپزشک برای یافتن علت مشکلات پیش آمده برای این افراد، چقدر تلاش میکند و بعد از چند دقیقه حرف زدن با مراجعه کننده به این نتیجه می رسد که او دچار بیماریهایی مانند افسردگی است و با تجویز قرصهای اعصاب و آرامبخش، سراغ مراجعه کننده بعدی می رود؛ بدون آنکه به دنبال رفع مشکلات موجود و عوامل ایجاد حالت های آزار دهنده باشد. درحالیکه همین قرصها و داروها تنها افراد را بیخیالتر میکند و هر بار فرد مجبور است برای به دست آوردن این آرامش کذایی، دوز دارو را بالاتر ببرد و هر روز به سمت بیخیالی که پویایی و سرزندگی و شادابی را از او میگیرد، سوق داده شود.