
ابزاری پنهان جهت القای تهدید و ترس در کنترل دولتها؛
تعداد بازدید : 4
دیپلماسی اجبار اسلحهای در غلاف تئوری
نویسنده : سید محمود کمال آرا / گروه سیاست
در آغاز دهه 1990 میلادی و پس از فروپاشی جماهیر شوروی؛ نبود مدیریت قوی و صحیح، ایجاد هرجومرج و بینظمی براثر بروز جنگ داخلی در دولتهای ضعیف و ورشکسته، نقض گسترده حقوق بشر در درون مرزهای برخی دولتها و تلاش برخی از کنشگران غیردولتی یا دولتی برای کسب تسلیحات کشتارجمعی ازجمله خطرها و تهدیدهای جدید بشمار میرفت. چالش مهم پیش رو پس از پایان جنگ سرد؛ تشویق یا ترغیب و یا اجبار برخی دولتها برای تغییر رفتار خود است. شکلگیری یک محیط ژئوپلیتیکی درنتیجه تفوق نظامی غرب و تلاش برای کاهش خطر مداخله دشمنانشان همگی موجب شد سیاستگذاران غربی برای تحقق منافع خود به سیاست تهدید و اعمال زور روی بیاورند.
دیپلماسی اجبار پیش از آغاز جنگ خلیجفارس در سال 1991 در خصوص عراق استفاده شد. همچنین به دلیل تبعیت نکردن این کشور به همکاری با بازرسان سازمان ملل متحد درباره برنامههای کشتارجمعی بازهم این نوع دیپلماسی به کار گرفته شد. دولتهای غربی در بحران بالکان و درگیریهای مسلحانه در بوسنی و کوزوو نیز به استفاده از دیپلماسی اجبار متوسل شدند. ایالاتمتحده همچنین از دیپلماسی اجبار در کشور هائیتی نیز استفاده کرده است. با این مقدمه در این یادداشت میخواهیم به دیپلماسی اجبار و میزان موفقیت آن در مناسبات بینالمللی و همچنین نمونههای این نوع دیپلماسی در بحرانهای اخیر بینالمللی بپردازیم.
هدف اصلی دیپلماسی اجبار، حلوفصل بحرانها و ستیزههای مسلحانه بدون توسل به جنگ تمامعیار است. دیپلماسی اجبار مبتنی بر تهدید و استفاده محدود از زور و قدرت است تا از این طریق بتوان دشمن را از انجام اقدامهای خود منصرف کرد و پیامدهای اقدامهای انجامشده را کمرنگ و بیاثر ساخت.
برای تحقق دیپلماسی اجبار باید بتوان از تهدیدها برای القای ترس در ذهن دشمن استفاده کرد. چنانچه دشمن از این خواستهها پیروی نکند، میتوان گفت که دیپلماسی اجبار با شکست مواجه شده است. راهبردی که با دادن رشوه یا حقالسکوت به توقف یک تخاصم یا کنار گذاشتن برنامه تسلیحات کشتارجمعی منجر شود، درواقع نوعی تسلیم و سازش است نه دیپلماسی اجبار.
اجبار و ناچار ساختن دشمن واژه دیگری است که برای دیپلماسی اجبار استفاده میشود. تهدیدی را که برای اجبار یک دولت برای واگذاری بخشی از سرزمین خود انجام میشود، میتوان یک اجبار و نه دیپلماسی اجبار در نظر گرفت، آنهم به این دلیل که دیپلماسی اجبار به وضعیتی اطلاق میشود که در آن دشمن و رقیب حرکت و اقدام نخست را انجام داده باشد. بازدارندگی نیز با دیپلماسی اجبار متفاوت است چراکه درواقع بازدارندگی پیش از انجام اقدامی از سوی رقیب و دشمن انجام میشود، درحالیکه دیپلماسی اجبار زمانی استفاده میشود که دشمن گام نخست را برداشته باشد.
درحالیکه استفاده از تهدید و بهکارگیری نیروی نظامی محدود بهعنوان دیپلماسی اجبار شناخته میشود، استفاده از قدرت نظامی برای شکست دادن دولت متخاصم و حملهکننده، دیپلماسی اجبار محسوب نمیشود. از دیپلماسی اجبار باهدف اجتناب، جلوگیری و محدود ساختن بهکارگیری نیروی نظامی استفاده میشود. این نوع از دیپلماسی راهبردی اثرگذار باهدف الزام رقیب و ایجاد تبعیت و پیروی از خواستههای سایر قدرتها بدون شکست دادن دولت رقیب و دشمن است.
-
میزان موفقیت دیپلماسی اجبار در مناسبات بینالمللی
از این دیپلماسی بهاصطلاح جنگ بر ضد تروریسم و اجبار دولتها، گروههای تروریستی و کنشگران غیردولتی به حمایت و همکاری نکردن با القاعده و گروههای وابسته به آن نیز استفادهشده است. البته شواهد موجود از موفقیت دیپلماسی اجبار حکایت نمیکند. این راهبرد در الزام عراق به پیروی از خواستههای ایالاتمتحده و سازمان ملل متحد بین سالهای 1990 تا 2003 با شکست مواجه شد؛ در موضوع اجبار نیروهای طالبان به حمایت نکردن از القاعده نیز دیپلماسی اجبار موفقیتی کسب نکرد؛ در کوزوو و بوسنی نیز موفقیت این رویکرد به بهای بسیار زیادی به دست آمد و هزاران نفر پیش از اقدام سازمان ناتو جان خود را از دست دادند. کارآمدی و کارایی دیپلماسی اجبار در الزام گروههای تروریستی و کنشگران غیردولتی برای پایان بخشیدن به حمایتها و همکاری با القاعده و گروههای وابسته به آن نیز چندان شفاف نیست. میتوان گفت تاکنون هدفهای این راهبرد تنها در سه مورد تحقق پیداکرده است. در سال 1994؛ زمانی که ژنرالهای حاکم هائیتی وادار به استعفا شدند؛ در سال 2001، زمانی که پاکستان مجبور به توقف حمایت از طالبان شد و در سال 2003 زمانی که لیبی وادار به پایان حمایت از تروریسم و خاتمه دادن به برنامه هستهای خود شد. هرچند این راهبرد تاکنون موفقیتآمیز نبوده و ظرفیت آن برای حلوفصل مسالمتآمیز ستیزهها بهندرت استفادهشده، اما بااینحال به نظر میرسد دیپلماسی اجبار هنوز هم در سیاستهای دولتهای غربی برای مدیریت بحران از جایگاه مهمی برخوردار است.
دشواری شرایط در تحقق برتری نظامی غرب به موفقیت دیپلماسی اجبار در کوزوو و بوسنی برای دولتهای غربی بسیار تعجبآور بود. البته این دشواری از جنبه و دیدگاه نظری کمتر جای تعجب دارد، آنهم به دلیل اینکه نظریههای کنونی دیپلماسی اجبار را بهعنوان یک راهبرد با میزان خطر زیاد میشناسند.
-
دیپلماسی اجبار گزینههایی را پیش روی دشمن یا رقیب
در حقیقت، دیپلماسی اجبار گزینههایی را پیش روی دشمن یا رقیب قرار میدهد و دولت رقیب میتواند تصمیم به جنگ و یا تبعیت از خواسته سایر دولتها قرار بگیرد، اما جنگ تمامعیار باهدف شکست دشمن صورت میگیرد. هدف جنگ تمامعیار یا استفاده از نیروی نظامی، کنترل رقیب است؛ بهطوریکه دولت رقیب و دشمن حق هیچگونه اظهارنظری در این خصوص نداشته باشد. جنگ سال 2001 و 2002 در افغانستان مثال خوبی برای نشان دادن این تفاوت است. در آن زمان ایالاتمتحده از رژیم طالبان خواست اسامه بنلادن و سایر رهبران اصلی و مهم القاعده را تحویل دهد و اردوگاههای آموزشی خود را تعطیل کند، در غیر این صورت به نیروهای طالبان حمله خواهد کرد. تبعیت نکردن رژیم طالبان از این خواستهها به حمله هوایی نیروهای آمریکایی به پایگاهها و مراکز اصلی طالبان منجر شد. در مرحله نخست جنگ، ایالاتمتحده به خطوط مقدم طالبان حمله نکرد و از ارائه کمک نظامی مستقیم به ائتلاف شمال و همینطور سایر گروههای افغان که با طالبان میجنگیدند، اجتناب کرد و در یک پیشنهاد غیرمنتظره به نیروهای طالبان وعده داد در صورت پیروی از خواستههای این کشور، این نیروها بازهم میتوانند در رأس حکومت باقی بمانند. زمانی که ایالاتمتحده به این نتیجه رسید نیروی طالبان با این خواسته موافقت نخواهد کرد، از نیروی نظامی بیشتری برای شکست طالبان استفاده کرد. در آن مقطع زمانی راهبرد آمریکا از نفوذ و اثرگذاری به سمت کنترل کامل نیروهای طالبان تغییر پیدا کرد.
هرچند دولتهای غربی در استفاده از برتری نظامی خود و تبدیل آن به موفقیت در حوزه ((دیپلماسی اجبار)) بدعمل کردهاند، اما این نوع دیپلماسی به بخش اصلی و مهم مدیریت بحران و ستیزه در دوره پس از پایان جنگ سرد تبدیلشده است زیرا برتری نظامی غرب اجرای آن را آسان کرده است.