به مناسبت ولادت حضرت فاطمه(س) و روز مادر؛ چشمهای همیشه منتظر
تعداد بازدید : 4
تقدیم به ساکنان سرزمین سکوت
نویسنده : یلدا توکلی
چشمانش را دوخته به نقطهای نامعلوم، لبخندی به لب ندارد، اما پیداست که منتظر است؛ انتظار، رفیق روزهای تنهاییاش شده و شاید تا همیشه به پایان نرسد این را میتوان از لبخندش فهمید لبخندی که چه تلخ لبهایش را از هم باز میکند.
چشم انتظار بودن برای همیشه
توصیف کردن مادر بسیار سخت است، واژهها برای نوشتن مادر شرمنده میشوند، مادرانی که مهربانی و سخاوت و محبت تنها گوشهای از هزاران زحمتی است که کشیده و انتظارشان از فرزندان تنها محبت و احترام است. صبر را میتوان از مادران آموخت، مادرانی که گام به گام برای پرورش فرزندان خود شبانهروز زحمت کشیده و با قد کشیدن فرزندان دلهایشان شاد میشود. امروز روز مادر است، شاید از هر مادری بپرسی بهترین هدیه این روز چیست قطعاً میگوید احترام و محبت و دیدار با فرزندان، اما در گوشه گوشه این شهر خانههایی وجود دارد که نامشان سرای سالمندان است. بغض گلو و چشمان اشکی کار هر روز مادران این خانه سالمندان است.
امروز روز مادر است
امروز روز مادر است، جنب و جوش در خیابانها، خرید گل و شیرینی، هدیه و... نشان میدهد هر فرزندی دوست دارد امروز مادر خود را خوشحال کند و با هدیهای هر چند ناقابل، بوسهای بر دستان زحمتکش مادر زند و بگوید مادر دوستت دارم، اما یادمان باشد مادران تنهای خانه سالمندان امروز بیشتر از هر زمانی چشم انتظار هستند، انتظار هدیه ندارند و تنها محبت نیاز دارند و دیدن فرزندان بیشتر از هر چیزی آنها را خوشحال میکند.
تصویری که هیچگاه از ذهن انسان خارج نمیشود
با خودم کمی فکر میکنم، مگر میشود مادری را که شبانهروز برای فرزند زحمت کشیده حالا به جای تشکر، در دنیایی از تنهایی و سکوت رها کنی؟ اینجا پر است از مادران مهربانی که در نامهربانی فرزندانشان غرق شد و در «روز مادر» حسرت این نامهربانیها را دوچندان احساس میکنند. این مادران چشم به راه هستند، اما نه چشم به راه فرزندانشان چرا که شاید دیگر از امید دیدنشان دل بریدند، اما انتظار من و تو را دارند که چند لحظه دستانشان را بفشاریم و جمله «مادر روزت مبارک» را در گوششان زمزمه کنیم اگرچه شاید دیگر مزه آن روزهایی که در حریم گرم خانواده بودند را نداشته باشد!. چشمان خیره این مادران در سرای سالمندان شاید تصویری است که با یکبار دیدن هیچگاه از ذهن انسان خارج نمیشود، مادرانی که هر روز چشم به در خانه سالمندان دوخته تا شاید یک روز چهره فرزند خود را ببینند و آرام شوند.
با خود میگویم کاش من هم مرده بودم
پیرزنی آرام و بی سروصدا در گوشهای از آسایشگاه نشسته و به بیرون پنجره خیره شده است. وقتی دستهای چروکیده و نحیفش را در دست میگیرم تا با او همکلام شوم طوری با حسرت به من خیره میشود که گویی دوست دارد به جای من دخترش را ببیند. پیرزن با دلی پر از درد سخن میگوید، آخرین باری که روز مادر برایم معنا داشت سالها پیش قبل از مرگ همسرم بود. آن زمان همه فرزندانم دورم جمع میشدند و من هم از اینکه کنارشان هستم لذت میبردم، اما نمیدانم چرا با مرگ پدرشان من را هم از یاد بردند. گاهی با خود میگویم کاش من هم مرده بودم! میگوید: وقتی دیدم سربارشان هستم تصمیم گرفتم به خانه سالمندان بیایم، اما هیچ وقت باورم نمیشود این قدر راحت تصمیم مرا پذیرفتند و من را اینجا رها کردند. ولی چه کنم که مادرم و در نبودشان هم با یادشان سر میکنم! مونس خانم از دیگر مادران چشم به راهی است که از بچههایش با حسرت حرف میزند بچههایی که به گفته خودش بیش از ده سال است که آنها را ندیده. مونس که سالهای جوانیاش معلم بوده ادامه میدهد: همیشه به بچههای مردم عشق و محبت را میآموختم. همیشه برایشان از احترام به پدر و مادر سخن میگفتم ولی غافل از اینکه روزی خودم قربانی این بیمحبتی خواهم شد.
فقط ببینم که حالشان خوب است
یکی از مادران این سرای سالمندان گفت: سه سال است که در اینجا زندگی میکنم، چهار فرزند دارم که هر کدام مشغول به کار خود هستند و سه سال پیش من را اینجا آوردند. وی اضافه کرد: مدتهاست از فرزندانم خبری ندارم، هر روز پشت پنجره اتاق چشم به راهم و شبها با ناامیدی میخوابم و این کار هر روز من است. این مادر تنها بیان کرد:امروز روز مادر است و امیدواریم تا عصر فرزندانم سری به من بزنند و فقط ببینم که حالشان خوب است.