پیکر پاک فرمانده روی دوش جمعیت میلیونی در خوزستان و مشهد تشییع شد
تعداد بازدید : 4
رفته سردار نفس تازه کند برگردد...
نویسنده : سمیه پارسادوست
دو روز گذشته و ناباورانه خیل عظیم جمعیتی را به تماشا نشستهایم که تو را روی شانه میبرند. دو روز گذشته و این بهت و بغض نمیشکند شاید اشک راه نفس را باز کند و باور کنیم که تو رفتهای. دیروز دوباره به خوزستان برگشتی و بعد برای همیشه از خوزستان خداحافظی کردی.
میلیونها خوزستانی آمده بودند تو را بدرقه کنند. به شهری برگشتی که هشت سال در آن، بارها و بارها تکهتکههای پیکر پارههای تن این وطن را تا دروازه بهشت بدرقه کردی و حالا مردمان قدرشناس همان آب و خاک آمده بودند تا بدن پاره پاره شده تو را بدرقه کنند. خوزستان به احترام تویی که 40 سال مبارزه کردی و ایستادی تا قامت ما خم نشود، تمام قد ایستاد، هرچند همیشه باصلابتِ یک مردِخستگی ناپذیرِ مجاهد میآمدی که آمدنش و بودنش «عمود» بود برای امنیت این نظام و حالا در راستای افق آرام خوابیده بودی و من همچنان ناباورانه تو را نظاره میکردم و زیر لب میگفتم: بخواب سردار، خستهای.
مردم آمده بودند که بگویند عَلَمت بر زمین نمیماند. فارس، عرب، بختیاری، شوشتری، دزفولی، بهبهانی، عشایر، کارمند و دانشجو و دانشآموز، همه وهمه خود را به میدان مولوی اهواز رسانده بودند تا در برابر فرمانده خود تعظیم کنند. در برابر مردی که میگفت «سرباز» است و برای ما فراتر از تمام القاب و عناوین بود. یک «قهرمان» بود که حالا باید مدام جای خالیاش را ببینیم و این غمِ تا ابد ماندگار، این زخمی که نه فراموش میشود و نه جایش خوب میشود را با خودمان حمل کنیم و صبورانه و مغرورانه چون کوه بایستیم مبادا دشمن شکستنمان را ببیند.
دیروز مردم خوزستان تو را بدرقه کردند تا بهشت. جمعیت آن قدر زیاد بود که رسانهها نوشتند پیکر پاکت با ساعتها تأخیر به میدان مولوی رسیده و حتی برنامه تشییع در مشهد هم به تأخیر افتاد. خوزستان بیشتر از همه به تو مدیون است و چرا نباشد؟ اهواز برای ایران مادری کرد و این مادرانه را مدیون شرف و عزت چون تویی است که هشت سال ایستادید تا رویای چای عصرانه خوردن صدام زیر پل خرمشهر تعبیر نشود تا دست دشمن به وجبی از خاک این سرزمین نرسد. تو شهید زندهای بودی که وقتی جنگ تمام شد و از قافله همرزمان شهیدت جاماندی، طاقت برگشتن به حال و هوای شهر را نداشتی. برگشتی به میدان مبارزه تا این جنگ اگر برای تشنگان آبی نشد، اما برای عدهای بیتماشای یک لحظه خطوط مقدم، نان و نوایی شده باشد! و چرا خوزستان به احترامت تمام قد نایستد وقتی تو و همرزمانت در دل خوف و خطر، پای عشق و شرف و عزت این سرزمین ایستادید تا خواب دشمن برای «تغییر نقشه خوش رنگ خوزستان» به رؤیایی دور و دراز و دست نیافتنی تبدیل شود. حماسه غیرت و غرورِ شما لباس خاکیها بود که اجازه نداد خوزستانی که در خون نشسته بود، به خاک بیفتد.
خوزستان سنگ تمام گذاشت و بعد نوبت «مشهد» بود که «خادم الرضا» را در آغوش بگیرد. دوربینها ظرفیت به تصویر کشیدن خیل جمعیت را نداشتند. مردمی که از صبح منتظر بودند تا پیکر پاکت را در آغوش بکشند. میدان ۱۵ خرداد مشهد وعده گاه دیدار بود تا حرم رضوی. از صبح چشمشان را به آسمان دوخته بودند تا هواپیمای حامل پیکرت بر زمین بنشیند. هوای مشهد سرد بود و مه آلود، اما تنور عاشقی و قدرشناسیها داغداغ بود. از پاویون فرودگاه تا حرم مطهر، میلیونها نفر منتظرت بودند حتی زائران خارجی. لباس خادمیات را به فرودگاه آورده بودند تا باز یادمان بیاید که حسرت دوباره دیدنت ابدی شد سردار.
از تماشای یزله عشایر عرب خوزستان تا دمام زنی مردم مشهد؛ از شکوه آن بدرقه میلیونی تا این استقبال میلیونی، اشک میریختیم و دعا میکردیم دعا و نفس گرمت بازهم پشتیبانمان باشد. خاورمیانه پر از گرگ شده و ما میان این همه گرگ، دلمان به شجاعت و غیرت شیرمردی چون شما خوش بود و هنوز هم هست چون می دانیم حالا از آن بالا نگاهمان میکنی و برایمان در آسمان، ستاره دعا میکاری قهرمان. کمی استراحت کن سردار. خسته بودی. و من و ما دلمان را خوش میکنیم با همین یک مصرع: «رفته سردار نفس تازه کند برگردد». برمی گردی ...مگر نه؟