یکی از گزینههای اصلاحطلبان برای شرکت در انتخابات مجلس یازدهم این بود: یک لیست از اصلاحطلبان واقعی و شناخته شده بدهند (افرادی مانند مصطفی تاجزاده، محسن صفایی، عبداله رمضانزاده، سیدمحمدرضا خاتمی، محسن آرمین و...) و تنها در صورتی که لیست آنها تأیید شد، در انتخابات مشارکت کنند.
این گزاره، محصول تجربه مجلس دهم بود؛ در انتخابات مجلس دهم، اصلاحطلبان از ترس رد صلاحیت چهرههای شناخته شده، لیستی از افراد درجه چندم، امتحان پس نداده، ناشناخته و حتی چهرههای اعتدالگرای جریان اصولگرا را معرفی کردند. نتیجه نیز همان شده که در این قریب به 4 سال دیدیم: بیعملی و انفعال محض!
از این رو، بسیاری از اصلاحطلبان بر آن بودند که در انتخابات مجلس یازدهم، یا باید با اصلاحطلبان واقعی وارد انتخابات شوند یا اساساً لیست ندهند.
مهلت ثبتنام کاندیداهای مجلس شورای اسلامی هم پایان یافت و چهرههای اصلاحطلب نیامدند. بدین ترتیب، گزینه حضور حداکثری اصلاحطلبان منتفی شد چه آن که به جز چند چهره انگشت شمار شاخص مانند مجید انصاری و علی شکوریراد، خبری از دیگر اصلاحطلبان شناخته شده و معتمد بدنه اصلاحات نشد.
در مقابل، چهرههای رادیکال جریان اصولگرا مانند حمید رسایی و مجتبی ذوالنوری و اعضای جبهه پایداری در ثبتنام سنگ تمام گذاشتند تا بتوانند اکثریت قریب به اتفاق کرسیهای مجلس آینده را از آن خود کنند. تا قبل از این، دغدغه اصلاحطلبان، رد صلاحیتها بود. به نظر میرسد هر چند این دغدغه همچنان باقی است، اما اصلاحطلبان واقعی - و نه دکوری - این بار دغدغه مهمتری نیز داشتند و آن، تنزل بیسابقه جایگاه مجلس است.
توئیت فاطمه سلحشوری، نماینده اصلاحطلب مجلس که برای مجلس بعدی ثبت نام نکرد، بسیار گویاست. او جزو انگشت شمار نمایندگان اصلاحطلب مجلس دهم بود که واقعاً نماینده کسانی بود که به او رأی داده بودند و برخلاف اکثریت، در برابر وقایع روز، سکوت نمیکرد: «با توجه به ساختارهای محدود کننده اقتدار مجلس، نادیده گرفتن نظر و خواست مردم، رویه نامناسب نظارت استصوابی و اتفاقات پاییز 98، با تمام وجود احساسِ دینی به مردم و محبتهایشان دارم، نتوانستم وجدانم را برای این حضور قانع کنم و تصمیم بر عدم شرکت در انتخابات گرفتم.»
واقعیت این است که نه فقط اصلاحطلبان شناخته شده که بسیاری از شخصیتهای فرهیخته، استادان دانشگاه، مدیران توانمند بخش خصوصی، افراد دغدغهمند و... به این دلیل در انتخابات کاندیدا نمیشوند که بر این باورند مجلس در تصمیم گیریهای کلان و سرنوشت ساز کشور عملاً کنار گذاشته شده است.
قطعاً اگر دو شرط «عدم سختگیریهای بیمورد در بررسی صلاحیتها» و «در رأس امور بودن مجلس» تأمین میشد، افراد توانمندی که بتوانند مردم را واقعاً نمایندگی کنند و حلّال مشکلات کشور باشند (فارغ از تعلقات فکری و سیاسی)، به طور گسترده کاندیدا میشدند و مجلسی کارآمد تشکیل میدادند، اما در سالهای گذشته -و امسال نیز- همواره کسانی به طور جدی کاندیدا شدهاند که فارغ از کارآمدی، خود را با استانداردهای اعلام نشده شورای نگهبان وفق میدهند و این یعنی فاجعه ملی. البته فارغ از این وضعیت کلی، درباره این دوره از انتخابات این نکته را نیز باید افزود که عملکرد نامناسب اصلاحطلبان در دولت و مجلس کنونی و افت جایگاه آنان در افکار عمومی نیز مزید بر علت شده است تا اصلاحطلبان ترجیح دهند در انتخابات مشارکت نکنند اما این موضوع، از اهمیت بحران راهبردی سقوط جایگاه مجلس نمیکاهد. مجلس، عملاً از رأس امور ساقط شده است و درد اصلی این است.
احسان محمدی / عصر ایران